- پی برداشتن
- دنبال کردن تعقیب کردن: گربما هم سفری سلسله از ما بردار، پشت پا زن دو جهانرا و پی ما بردار، (صائب)، دنبال کردن کسی برای در یافتن وی ایز او را برداشتن، یا پی کشتن کسی برداشتن، مقدمات کشتن او را فراهم کردن: حق نعمت شاه بگذاشتند پی کشتن شاه برداشتند. (ن
معنی پی برداشتن - جستجوی لغت در جدول جو
- پی برداشتن
- دنبال کردن، از پی کسی رفتن، رد پای کسی را گرفتن برای یافتن او
- پی برداشتن ((پِ. بَ تَ))
- تعقیب کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرار کردن گریختن
تاب خوردن تاب دیدن خمیدن: (پای من پیچ برداشت)
چیزی را در یاد و حافظه داشتن مطلبی را در حفظ داشتن و قادر به باز گفتن آن از حفظ بودن
دست کشیدن، دل برداشتن، از چیزی دل کندن از آن قطع علاقه کردن، صرف نظر کردن
کسب کردن بو، گندیدن و بوی نا گرفتن: (در فصل گرما خورش شب مانده بو برمیدارد)
جهیدن، جستن
بلند کردن سر (از بالش و غیره)، قیام کردن ضد کسی برخاستن شورش کردن
سر بلند کردن، بلند کردن سر از بالش و بستر
قیام کردن، بر ضد کسی برخاستن، شورش کردن
قیام کردن، بر ضد کسی برخاستن، شورش کردن
به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
کنایه از از چیزی صرف نظر کردن، دل کندن و قطع علاقه کردن از کسی یا چیزی، برای مثال نباید بستن اندر چیز و کس دل / که دل برداشتن کاری ست مشکل (سعدی - ۱۴۳)
لک برداشتن میوه. قسمتی از میوه براثر آسیب و فساد برنگ دیگر درآمدن
جستن، جهیدن
بو گرفتن، بوناک شدن
دنباله داشتن، ریع داشتن کشش داشتن صاحب ریع بودن، قوت داشتن، دارای عصب بودن (گوشت)، یا پی کسی (چیزی) داشتن، متابع او بودن بدنبال او رفتن هوای او را داشتن: تا من پی آن زلف سر افکنده همی دارم چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم. (خاقانی)